loading...
ســـنـگ دلــ
avare بازدید : 138 چهارشنبه 1393/07/02 نظرات (5)

 

 

کاش میشدبچگی رازنده کرد

کودکی شد،کودکانه گریه کرد

شعر " قهرقهرتاقیامت" راسرود

آن قیامت،که دمی بیش نبود

فاصله باکودکی هامان چه کرد؟

کاش میشد،بچگانه خنده کرد ...

 

کودکانه....

 

 

 

avare بازدید : 128 چهارشنبه 1393/07/02 نظرات (2)

 

چــه بــسیــار انــســـان هــا دیــدم

تــنشــان لــبــاس نــبــود

و چـــه بـسیــار لــبــاس هـــا دیـــدم

انــســانـــی درونـــش نـــبــــود.
.

 

avare بازدید : 187 چهارشنبه 1393/07/02 نظرات (2)

 

 امواج زندگي را

با آغوش باز پذيرا باش.

حتي اگر گاهي،

تو را به قعر دريا ببرد!

آن ماهي كه هميشه بر سطح آب مي بينم ...

مرده است !!!

 

امواج

 

avare بازدید : 122 چهارشنبه 1393/07/02 نظرات (1)

 

خــِـــــــرَد

تا به زنـــــان میرسد

نامش میشود مـــَــــــکـــر

و مــَــکر ، تا به مـــــــردان میرسد

نامش میشود

عـــَـقــــــــل


avare بازدید : 137 سه شنبه 1393/07/01 نظرات (0)

 

مرد خسته

 

دخـــــــــــــــــــــــتری

که تمام دغدغه اش

ست کردن رنــگ لـباس و رژ لبش می باشد

چه می داند از درد های یک مرد

 

 

avare بازدید : 128 سه شنبه 1393/07/01 نظرات (0)

 

گرگ

 

گرگ شده اند این روزها

کافی است سر به زیر باشی با بره اشتباهت میگیرند

خیز برمیدارند برای دریدنت


avare بازدید : 139 سه شنبه 1393/07/01 نظرات (0)

 

درد یعنی‌ سرت به همون سنگی‌ بخوره

 که به سینه میزدی

 


avare بازدید : 127 سه شنبه 1393/07/01 نظرات (0)

 

ایستادگی کن، ایستادگی کن، ایستادگی کن

و به یاد داشته باش که لشکری از کلاغ ها

جرأت نزدیک شدن به مترسکی که ایستادگی را

فقط به نمایش میگذارد، ندارد.

 

مترسک

avare بازدید : 129 دوشنبه 1393/05/06 نظرات (5)

...

 

مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود.

کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می کنم

اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم دادمرد قبول کرد.

در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد .باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین

 گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم به زمین می کوبید

 و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت.

 دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد.گاوی کوچکتر از قبلی که با سرعت حرکت کرد .

جوان پیش خودش گفت : منطق می گوید این را ولش کنم چون گاو بعدی کوچکتر است

 و این ارزش جنگیدن ندارد. سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر میکرد

ضعیفترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود.

پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد.

اما.........گاو دم نداشت!!!!

زندگی پر از ارزشهای دست یافتنی است اما اگر به آنها اجازه رد شدن

بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود.

 برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی.

 

تعداد صفحات : 13

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 128
  • کل نظرات : 107
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 9
  • آی پی امروز : 8
  • آی پی دیروز : 11
  • بازدید امروز : 26
  • باردید دیروز : 125
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 115
  • بازدید هفته : 181
  • بازدید ماه : 163
  • بازدید سال : 1,201
  • بازدید کلی : 26,141